برزنامه» دولابچه‌ای نیمه باز » زمستانه خیال

 

 

متن فوق اشاره دارد به شبهای  سرد زمستان و

فردای یخ بندان کوچه ها و تهیه آب مصرفی از

چشمه و قنات آبادی ...

   
بیا با هم سخن از جان بگوییم

زگوش و چشمها پنهان بگوییم

چو گلشن بی لب و دندان بخندیم

چو فکرت بی لب و دندان بگوییم


" دولابچه ای پنهان با شورو حالی زمستانه و دلنشین "


نیش آفتاب از فرق کوه آبــدُراز با رقصی نو بر پهنه آبادی فرو نشست ...

همه جا سرد است ...

بنظر " چلّه بزرگه " با پوش برفی ساده و پاک ، خوش آمد گویی زمستان را دیشب صدا زده است ...

زیبایی نور در نور دانه های برف ِ دیشب ، چه رؤیایی و دلنشین است ...

تو درتوی محله های آبادی " نـَـسرم " سردی هیاهوی دارد ، غریبانه ...

سوزی زخم دار گونه ها را می آزارَد ...

سرمای چله بزرگ برآب جمع کرده دیروز در دیگ مسی کارگر افتاده ...

باید بروم پیاله ای آب از بهر قوت صبح آماده کنم ...

آب " پاشیر " آب انبار نیز بــَــرَّنده شده ، دل به آمدن نمی دهد ، بنظر سرمای دیشب کارساز شده است ...

پارچ و " مَشربه " مسی را باید بردارم و راهی سر قنات شوم ...

راه طولانیست و ناامن ، سیاه یخ ها در کوچه پس کوچه خیال با خشم و کینه چشم ها را میزند ...

گویا هنوز کسی بر راهرو کوچه ها قدمی ننهاده ...

اما رَد پاهای جانوران کوهی به روی برف ها نقش هایی پیچ در پیچ کشیده اند ...

از دور دست هَرز گاهی زوزئشان می آید ...

صدای خش خش برف ، نظرم را به سمت کوچه میر می برد ...

" آباجی صغرا " از محله بالا با چمبره ای پیچیده و دیگی بر سر راهی قنات است ...

عمه " ماه سلطان " نیز مشربه و آفتابه ای در دست ، از راه میرسد ...

گویا سرمای دیشب آب 
ظرف های " ورچیده " شده دیروز را بسته است ...

سلام و دعایی خیر می گویند ، هر کدام راهی خانه خود میشوند ...

باید برم این پیر مرد تنهاست و چشم به راه ِ ، پیاله ای آب گرم است ...

حــُکماً تنورهم سوخته است و آتشش بر باد رفته ...

 

 

فرستنده : اکبر چهرزاد




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید
» نظرات
هادی عبدالباقی برزی - ۲۵ آذر ۱۳۹۱ ۲۰:۴۸
بسیار زیبا بود
رضا پورمحمدرضا - ۲۶ آذر ۱۳۹۱ ۱۵:۱۹
عالی بود