برزنامه» دولابچهای نیمه باز » روایتی بر سیل سال 1335 هجری شمسی
متن فوق چکیده ای ا زماجرای سیل مهیب و ویرانگر سال 1335 هجری شمسی را به روایت عزیزانی که در آن زمان حضور داشتند ، توصیف می کند که باعث خرابی و از بین رفتن کلیه آثار تاریخی و ابنیه سنتی روستای " بـــــــــرز " شد ، سیلی که اگر بوقوع نمی پیوست شاید " برز " یکی از روستاهای بی بدل روزگار فعلی می بود . سیل سال 35 ابتدا در محله بلا و بعد از سه روز در میون ده بوقوع پیوست .
*********************
" گنجینه "
شماره : سیزدهم
من بی تو دَمـــی قرار ، نتوانم کرد یک شــــــکر تو از هزار ، نتوانم کرد .
" سنگ چین ، این لا به لای ، تو در توی "
فقط چهار هفته از فصل تابستان سال سی و پنج سپری شده .
پشت بام ها نَقش فرشی از تُرشاله های نیمه خُشک و گاهی خُشک ، تابان و درخشان ، تَهَّییُج کننده و تسکین بخش ، آرام آرام از زیر تابش نور خورشید نبض می زنند .
گندم زارها چون کبریتی خشک و یا آتشفشانی خاموش در حال " دِرو " .
دسته دسته بر کوله های همت و تلاش ، در " خرمنگاه " و " قلعه " در حال جا خوش کردن بَهر نانی ، گرم وگوارا .
مادر بزرگ سحرگاه درب مرغدان را می گشاید ...
دو سه چند قوتی را برای نهار " دِرو گران " با قاشقی چربی در " کُماجدون ِمسی" جای داده ، در بُقچه نانی با " چَمبره ی " بر سر ...
" رمه ها " در پی او از " پا چنار" سوی در راه " سرسول بالا " ...
پدر بزرگِ پیر با عمو حسن دوشادوش مَشت عباس در حال دِرو ....
زیر اجاق ِ روشن ، هیمه ی خشک در حال دود کردن ....
کتری مسی با نمای قیر گون در حال جوش ...
چای تازه ، در قوری ِ بند زده ، در حال دَم ....
رمه ها هرکدام در تکاپوی علفی و شاخهِ برگی ....
ناگه قطره بارانی چند برگونه مادر بزرگ می لغزد ...
وای .... دیگر این آسمان " بُغضش " ترکید ، فصل ، فصل " تُرشاله شُورون " شد ...
باید بروم " لایی " بروی این ترشاله ها بیندازم یا " تقیجه های " تلاش را در" نانواخانه " جای دهم ...
آری این " هیمند " استوار هنداتی آنی دارد ...
گویا " بیشه میر ابراهیم " در خلوت و تنهایی قراری دارد بر بی قراری ...
" بیشه عیسی " در سکوت و تنهایی سازی دارد آهنگین ...
" بیشه سه تیرینه " با درختانی قد برافراشته ، دور نمایی تاریک را دید می زند ...
دَرّه " مارآوه " همچو ماری زهراگین در حرکتی باخشم و کینه ...
شیار های " ایوان هیمند " در تدارک آبی ، بهر ویرانی ...
کوه " کُل ِ مُلاّ " با شراکت از سه مرز همجوار در تکا پوی خار و خاشاک ...
با پشت پای بر، یار دیرینه خود " قنات سنگ چین " ...
با آبراهه ی از دره " لاقدمگاه " غُران و چَموش روی سوی " بلاّ " و " پاسنگ " ...
"" باز می خوانمت ای "برز " ای اصالت من ""
" گنجینه "
شماره : چهاردهم
غم غروب و غم غریب وطن بی تو نماز شام غریبان که گفته اند اینست .
« قسمت دوم »
" سوسوی ِ ، چراغ بادی ِ ، پاسنگ "
آری هندات "هیمند" روان شد .
گویا خواب هزار و یک شبِ دره ها ی بی وفا ، غریبانه تعبیرشده و بر مرکب مُراد ، سواره می تازد تا عدم بیافریند .
در اولین گُذر، بارگاه زیارتی اهل دل ، گنبد چهار ضلعی " پاسنگ " را که قُبّه چوبی به همراهِ یادمان پنجهِ دستِ ارادت داشت را نشانه رفته .
....
مادر بزرگ در اولین قدم ، فرصت را غنیمت شمرده " چادر شبی " بروی ترشاله ها " وَ لُوو " می کند .
به دور دست نظاره میکند بر " دَهَنهِ سنگ چین " اِلهی رحم کن !!!
آسمان دل نگران است " رَگِ تندی " گرفته ، گویا قیامتی برپاست .
گوش می سپارد به صدای هَیولای ، نامهمان با آوازی گوش خراش ...
" خدایا قُبّه پاسنگ در تلاطم سیل .... ... .... به کجا چنین شتابان ؟......... .. "
بی درنگ خود را از بام به حیاطِ باغچه می رساند ...
درب چوبی را می بندد ، "کُندِه درخت توتین " را با زحمت بر پشت درب می اندازد ، " کُلن " را می کشد ولی دیر شده ...
سیل وارد باغچه خانه شد ، مادر بزرگ را با خارو خاشاک در هم غلتاند .
" نَنجون " در تخیل کودکان و فرزندان با رشادتی تام ، خود را با زحمت از دست سیل خلاص کرده به روی " پَل " جای می گیرد .
با پای برهنه ، پای بر " تَنگَس ِ " دیوار گذاشته درخت گردوی کنار حیاط را بی مهابا در آغوش گرفته و بالا میرود و ساعتی در ترس و دلهره می گذرد .
از دور نظارمی کند بر این ماتم و عَزا ...
مش حسین آن همسایه سالخورده که درنبرد میان مرگ و زندگی ، چه دلیرانه از سیل می رَهد ...
گوسفندان سیاه وسفید باد کرده ، همسایه که در سیل روانند ...
مرکب پیر مرد کوچه " بلّا " در لابه لای خاشاک و سیل جان می دهد ...
راه ها خراب ، " پَجید ها " ویران ، " پِق ها " ماسه زار ، سیل بند ها همه زخمی ...
و دیگر هیچ ..... !
سراسر آبادی جملگی بر " بلا " و " پاچنار " و " پَل مویز" بر تماشایند .
" سَرِ ده " ، "میون ده " ، " پایین ده " ، " کوچه پَچاد " ، "کوچه حوض خونه " ، " کوچه خرمنگاه " ، " عَبدون و پشت لا " ، کوچه سروین و گریند " ....
همه و همه در ماتم ِ ویرانی انگشت تعجب به دندان می گزند .
همه در جویای حال یکد یگرند ....
در تکاپوی فلانی ...
پس بچه ها ؟...
همگی " باغ ِ اَقُر " اند ...
بناها تعدادی سالم اند ، اهالی زنده وامید وار ...
سجده شکر مهیا می شود .
ولی ... " کاسهِ پیاله ها " ، " جاجیم و گلیم " ، " یخدون ومِجری" ، " همدوخته و خِرقه " ، " کجاوه و پالکیها " ...
اتاق و انباری همه وهمه غرق در سیل ...
تلفات فقط تعدادی حَشم ....
آری تلنگری ست ... به هوش باشید به گوش باشید ...
"" زنده و آباد می مانی ای " بـــــــــــرز " ای جلوه اجدادی ""
توضیح :
( در محله " برلا " کنار شرکت تعاونی فعلی سنگ بزرگی به ابعاد حدوداً 3×3متر با شکل هرم ، صاف و صیقل برنگ طوسی روشن با شکافی شیار مانند در پهلوی آن ، از رأس عمود بر قاعده ، که اعتقادی بر آثار شمشیر بوده ، وجود داشت و اهالی با صدق نیت ، قبه و بارگاهی از چوب برای آن ساخته بودند و پنجه آهنینی بشکل دست با پرچم سبزرنگ در بالای آن نصب نموده و شب هنگام فانوسی در آن سوسو می زد . ازاینرو این محله معروف بود به " پاسنگ " )
" گنجینه "
شماره : پانزدهم
مرا به کشمکش خیره باغم تو چه کار ؟ کـــه تخته پاره توفان کـــه گفتــه اند اینست .
نسیمت آمــد و رؤیـــای دفـــترم آشفت نه شعر ، خواب پریشان که گفته اند اینست .
" خواب آشفته و سپیده ویرانی "
«قسمت سوم »
بریدن از " اُروسّی " اجدادی ، پشت کردن به یادگار اَبراری ، ویرانی حافظه ها و پستوهای تنهایی ، رحل اقامت در مکان دیگر ...
وای چه سخت است و دشوار .
همه در تکاپو و جمع آوری وسایل زیر گِل و لایی ...
خورجین ها بر پشت چهار پایان ، آهنگ کوچ بلند ...
پیر و جوان ، خردوکلان همه و همه در حال کش و واکش اسباب سیل زده .
" پَله مویز " و " لاچیون " این پناهگاه یاران قدیم مشتاقانه آغوش میزبانی باز نموده .
هرکس اتاقی ، انباری ، اسطبلی و حصاری داشت گویا بی نیاز است .
پیرمردی مهربان و پرتلاش ، آن چوپان دیرینه " ده " در صحراهای جنوبی در حال چرای " لودری " های اهالی .
گویا بارانی بر وی پدیدار نگشته .
در واپسین ساعات روز ، روی سوی ده می نهد .
در ورودی " پشت لا " بوی خاشاکِ سیل مشامش را می آزارد ....
پریشانی گوسفندان را حس می کند ....
" سر قنات " صبح هنگام بیراهه نبود ؟ !
چرا رمه هایِ " بلا " ، " کوچه میرانه " ، "پله مویز " و " پاچنار" سر در گَم اند ...
بیراهه سوی " سرِ ده " می روند ..
آری هیمند ، بی وفایی کرده .
...
مادر بزرگ در نگرانی فرزند خود که ساکن عمارت بالا ست ... آن شب را میهمان میشود .
جای بسی شگفت !!! " لودری ها " نیز سیل زدهِ و بیراهه به آنجا میرسند ، در طویله همسایه جای داده می شوند .
شب دوم مادر بزرگ برای سامان دادن به وسایل به لاچیون برمی گردد .
ولی آسمان قرارندارد ، گویا آبستن خطر است .
فصل فصل گندم چین و برداشت نیم سال کشاورزی .
بارانی در جریان است گاهی تند و گهی خسته ..
رَگِ باران و رعد و غرانِ آسمان از دور دست ، گوش هر شنونده ی را تلنگری میزند به تکرار ...... !!!
" سر ده " و " تو ده " ول وله یست همه در جابجایی وسایل و زندگی ...
" گریند " ، "در هربا " ، " خرمنگاه "، " عبدون "، " سوسلیمون " ، " دَرِ کوره" ، " در حصار " ، " پشت قلعه " ، " کوچه غَوغُون " ، " پچاد " ، "سینه پَل " ، " سینه کاکون " و "قبرستان کهنه " ... در تکا پویند .... چه شده ؟
ساعتی چند از صدای مؤذن " پچاد " نگذشته .
گویا شام غریبان ِ خاطرات کودکی در رود خانه زندگی بی فانوس ، در رؤیایی غریب جای گرفته .
حکایت کینه دیرینه " آوَغوز " بیدار شده ، از اُبهت و عظمت " برز " بی قرار است .
صدای شَرق شَرق شکست درختان کهنسال و جوان در " رود ها " به گوش میرسد .
فریاد افعی زهر آگین ، درب عمارت بالا را باخشم می کوبد .
پیر مرد سالخورده از صدق دل نیتی میکند ، " دوبُر " مادر بزرگ را که ازسیل پَریروز " بلّا " وا مانده ، بر سر راه این میهمان نا بکار ، ذبح میکند " آری سیل به آن سوی دیگر بر می گردد . "
فرصت فرار ، فراهم می شود ، راه سوی " خرمنگاه " در پیش می گیرند .
همه در بالا و کناره ها ، صدایی شکست درختان ، آه و ناله و کمک رادر دل تاریک شب بی نور می شنوند ولی دریغا ، چه کمکی می توان کرد ، سیل امان کمک نمی دهد ...
دو مرد و چهار زن در این میان ، جان شیرین خود را در راه گذشت و کمک به خویشان قربانی می کنند .
جامه عزا بر تن یکایک هم ولایتیها سیاه میشود .
ویرانی بی داد می کند ، زیبایی " تالار " ، "عمارتَین" ، " سر ده " ، " تو ده " در کوچه پس کوچه های خیال ، زهر خرده جان می دهند .
رادیوی دولتی در دوم مرداد سال 1335 خبر سیل روستای " بـــــــــرز " را با تلفات شش نفرو خرابی دشت ها و مزارع کشاورزی بروی آنتن مخابره می کند .
,, روستای "برز" نطنز و چندین پارچه آبادی همجوار در سیل دچار خسارات سنگین شدند ,,
"" بر قرار و جاوید می مانی ای " برز " ای خاطرات خُفته در کوچه پس کوچه های خیال ِ من ""
« قسمتی از خاطرات مرحومه بتول دهقانی ، صبیه میرزا احمد ، از سیل سال سی و پنج ِ " بلاّ " ... روحش شاد »
" گنجینه "
شماره : شانزدهم
کجاست بالش امنی که بر تو سر بنهم که حسرت سرو سامان که گفته اند اینست .
« قسمت چهارم »
"جوانه هایی با رخساری از گِل و لای "
تنی لرزان ، جسمی بی جان ، چشمی گریان ، وحشتی بی پایان ، چراغی خاموش ، درختی بی ثمر ، چشمه ی بی آب ، تَلّی ازخاک ، کمری خم ، دلها بی فروغ ، امید ها نا امید ، قرارها بی قرار ....
ستونهای " تالار " یک تنه بر قرار ...
سقف و دیوارها یکسره ویران …
رودخانه هرروز ِ روشن ِ "میون ده " ، در خاموشی و نیستی ...
" برلا " و " گریند " و " پچاد " و " عبدون " در روشنایی هستی …
درختان و دشت و گلزار و خانه های آبادی همه ویران ...
" شش خان باد " بستر ی از حیرا.. .
کتاب قطور خاطره ها و افسانه ی عظمت و یادها ، بر دفتری از تلخی کینه دیرینه طبیعت ، در صندوقچه نهان ، دفن شد ...
سحرگاه سپری شد ، هوا ستاره کرد ، سپیده سرزد …
آفتاب عالم تاب ، شمشیر بران خود را ، برنیش کوه " آبدراز" نشانه رفت ، برگی جدید برقصه زندگی " بــــرز " هویدا گشت …
درختان تیر و چنار و کبود ، از " رود " تا " سرقنات " از خجالت ِ ناپایداری در برابر سیل ، در صبحی بی فروغ بر خاک نشسته بودن ...
... نالان و گریان در تکاپوی عزیزان ِ از دست رفته و گذر از این وهله دشوار و سخت .
قوت و آذوقه ها همه از دست رفته ، سُفره ها خالی ، تُغارها همه شکسته ، تنورها همه آبگرفته ، هیزم ها همه تَر ، بدن ها همه بی رمق ، در جستجوی بی فرجام ...
دو سه چند روزی با آفتاب خشک و پس لرزه های سیل ِ خُرد و کوچک و بارانی نرم و تند سپری شد ...
شلاق گرم مرداد رطوبت ها را جمع کرد ...
اهالی روستاهای پایین دست ، همه در امر هموار کردن راه شوسته سیل زده کمر غیرت بستند .
اولین محموله با ماشین بنز دماغ دار ، نالان و نگران از " ِوشتِه یَمون " بالا آمد .
با باری از آرد و ارزاق ، لباس ، کفش ، پتو ، چراغ ، چادر و روغن نباتی ، اهدایی بازار تهران .
شکوفه های خنده و امید را بر سیمای آبادی هدیه داد .
فقط ، چند روزی سپری نشده بود که کمک های غیر نقدی " شیرو خورشید " را روانه آبادی نمود .
در میان کمک رسانان یک مرد و زن بیگانه با زبانی نا آشنا ابراز محبت میکردند .
ظروفی از قابلمه و ماهی تابه از جنس روی با دسته های چوبی ، لباسهایی پشمی ، چادر بـرزنتی و گندم های غیر وطنی را در میان اهالی به تقسیم مشغول شدند .
امید ها جوانه زد ، آری باز می توان بودن را نشانه رفت .
همت و تلاش پشتوانه مردان و زنان با غیرت گشت ، آبادانی شروع شد .
کارگری رواج یافت ، سیل هجوم مردان ِ کاری از دشتها و ولایات پایین تر به سوی " برز " گسیل یافت .
آبادانی دشت ها آغاز شد ، " نَقاله " های ریز و درشت از " دشت کمجون " تا " دَر ِدَ بّه " بر سینه کوه " وردشت " و " آبدُراز " جای داده شدند .
تنه درختان و شاخه ساران قطع و با زحمتی چند بر کوله های زخم خرده ، روانه انبارهای نیاز شدند .
زمین ها را گاهی تا سه متر ارتفاع " وِسه " گذاشته ، می کندند تا شن و ماسه حاصل از سیل را در بستر زیرین دفن کنند وخاکی بکر را بر روی آورند.
تا کرتی بسازند بهر کشت و زرع و زندگانی ....
می سرایم هر غزل بر یاد " برز " زآن که دل باشد همی دلشاد " برز ."
" گنجینه "
شماره : هفد هم
تو را شب ، به عیش و طرب می رود چه دانی که برما چه شب می رود؟
« قسمت پنجم »
" خدا گر زحکمت ببندد دری به رحمت گشاید در دیگری "
همه از پی ترس و وحشت ، نا امید از زندگی فردا .
در تکاپوی مصرف خورد و خوراک باقی مانده از قبل .
"خمره "های تَه مانده از روغن گاو و گوسفند .
" بَسّوُ " ها ی گِلی از " قُرمه " های نیم بَست ، نون های تنور خشک و " کَلگِه کَفتِه " شده .
" مویزها " ، " سیباله ها " و " الگاله "های خشک شده در جیب نیاز ، همه نا امید از بهر زنده بودن .
اما امید ها جوانه زده ........
دشت سرسول این پهنه سرسبز و با صفا ، تنها امیدی در نا امیدیی زندگی ، از گزنده سیل در امان مانده ، اما بی بند و بی آب ،پس چاره ای می بایست ....
هوا گرم است بی تاب ...
نهال ها رنگی بر رخسار ندارند ...
علف ها از شلاق باران ، فرش نقشی شدند ماله کشید ...
" مال و حال" بی قوت و بی غذا ...
" سیبچه "های کال در پی آب ، بی تابند ...
" غوره ِ"ها بهر نیاز برآبی در هسته خیال غوطه وَراند ...
گندم زارها هرلحظه شاهدِ "کُرچی " و جوانه ای .....
بی مهابا شریک جوب های نیاز ، پیر و جوان در " بند سرسول " اولین ورق ویرانی را پاک می کنند و می سازند .
دیواری بنا کردن از جنس "سنگ چین" و " سیل بند " با سابقه ای امروزهِ و به گرمی دوستی ها و خاطره های دیرینه .
دوباره " بندی " بنا کردن " نو " .
گویا قدرتی دارند از همت تلاش ، چون اجداد و نیاکانشان .
"جوب رو " آغاز می شود ، " شاه جوبها " و مسیرهای اصلی و فرعی از وجود ماسه و خاشاک سیل زده پاک می شوند .
قطره آبی بر " نهال " های ضعیف و تنومند می کشانند .
دشت " پَسُورِجه " را می کارند .
جوش و خروش ، ول وله و زندگی ، بار دیگر بر موطن و عزیزان باز می گردد .
در خرمنگاه و قلعه هرروز " خرمن داران " در حال " زیر و رو " کردن و " باد دادن " سفال های گندم و جو ِ چیده شده ، اما نم زده ازباران سیل دیروز و پریروز ، تا مبادا "سبزی و جوانه" ای بر نان زندگی شان بیدار شود و کِشتِ پاییز و بهاریی ِ سالشان ، زمستانه گردد .
وقت می نویسند از پی " چوم داران " و " قاطرداران " تا آسیاب داران مهیا و بیدار مانند از پی خُرد کردنِ گندم ، و جاکردن " قَرارِه " های کاه و " جُووال " هایی از پی گندم و جو .
تا نانی بـپـزند در نانوا خانه خیال از اطاقی سیاه و قیرگون با حلیمی در دیزی گلی ، بر لب تنور ِ سَمور .
دشت بالا و پائین یکسره با سنگ ها و نقاله ها و خاشاک ناهمگون ، ریشه درختان قطع شده از طغیان طبیعت ، چنگ زنان بر ماسه های سیل نشسته ، در پی دور شدن از نظرها با شرمی وصف ناپذیر ، راهی را برای مخفی شدن می جویند ...
همه در آبادانی و تلاش از سپیده خیال تا نگاه های تیره شب در جوش وخروش اند . تا دشت ها تازه گردند .
کار و کارگری رونق می گیرد ، با آب و تابی دیگر ، با دستمزدی نان آور ، شبی شش کیلو گندم غیروطنی یا "یک من تبریز " میزان .
خانه سازی با سبک جدید و مصالحی از جنس "ختائی" و گچ با پنجره های مهندسی به جای "دریزه" های پنج دری .
خشت های نپخته و کاهگِل ، "بخاری" ، "درگاه " و " پرگه " بجای اجاق های هیزمی از " طاقچه " و " رَپ " و "صندوق خانه " و " پَستو " و " دولابچه " در اوج معماری به بلندای ذهن می رسد .
آری کارخانه " دَرِِ کوره " رونقی می گیرد ، بی نظیر .
ولی خارج از مسیر رودخانه میون ده ...
و گاهاً بر " پَـل مویز " و " لاچیان " و ....
با وعده ساختمانی از طرحی نو " یه دالون دو تا اتاق یه مستراح " در سینه قربستان کهنه و یا دریافت پانزده عدد " گونی سه خطِ " گندم غیر وطنی ، معاوضه ای در قبال خانه ی توخالی ....
"" به بلندای روزگار ماندگاری ای " بـــرز " ای زخم خرده از کینه طبیعت ""
" گنجینه "
شماره : هجد هم
مالک مُلک وجود ، حاکم ردّ قبول هرچه کند جور نیست ، ور تو بنالی جفاست
« قسمت ششم »
" لوحی زرّینی ، بر زندگی اجدادی همراه با آبادانی و سرافرازی "
آری ....
عظمت ، زیبایی و چیدمان ، " کوچه باغ ها " ، " عمارت " ، " میون ده " ، " حوض خانه " ، " کوشک " ، " سرقنات " ، " پاسنگ " ، " بلاّ "، " پاچنار " ، " کوچه میرانه " و " علی حافظ " در آنی به حکمت والایی دگرگون شد .
رود خانه عریض و عمیق " میون ده " با پله کانهای ، ردیف ردیف و " مال رو " های ِ " بغل رو " و " سینه کشی " های خاطره ها ، همه وهمه در دفتری سیل زده با غم عزیزان ِ " سفر کرده " در خاطره ها و یادها به خوابی " نیم قرن و اندی " سپری شد .
زمینها ، دشتها و باغچه ها یکی یکی ، آباد و سرسبز شدند ، تهی از بستر " وا مانده " های سیل و غم و غصه های حاصل .
بندهای آبگیری باغات : " لامس " ، " کاکون " ، " بریال " ، " اوزونه " ، " باغچه ها " ، " پلته " ، " مالاله " ، " گزگمار" ، " گله " ، " لاچیون " ، "حوض خونه " ، "روجّهِ " ، " وَقمی (وقفی) " ، " لاجُرِه " ، " ُملّا قونه " ، " پَل " ، " پارود " و " درب مسجد جمعه " ... ، یکی یکی در جای قدیم و جدید بنا گردیدند و آبیاری شروع شد .
دشت و دمن ، درختان ، نهال های نو پا و سالمند ، گلویی از آب گوارای بعد از سیل را ، تازه کردند و رخساری از خار و خاشاک را شستن و " نبض حیات " در همه شروع به تپیدن کرد .
قنات ِ " شَفِع " و " رَفع " این دو یادگار بی نظیر و شاهکاری از همت و تلاش اجدادمان را ، دوباره از بستر سیل بیرون کشاندند و حیاتی دیگر دادند " وَه چه زیبا و قشنگ .
روستا با بستری وسیع در گوشه و کنار و حاشیه ، شکل جدید و خاصی گرفت .
ساخت و ساز جدید با طرحی نو در محله قبرستان کهنه برای افراد ی که خانه و کاشانه خود را در سیل از دست داده بودند ، بصورت رایگان شروع شد .
پی ریزی با شفته آ هک ، دیوارچینی نو ، رسم های چوبی جدید ، سقف های توفال زده ، سفید کاری باگچ و پنجره های مهندسی ، بسیار زیبا و " دل فریب " بود ، گروهی را از دریافت پانزده عدد گونی سه خط ِ گندم غیر بومی ، محروم کرد .
آب شرب ساکنین آینده این محله نو پا ، فکری بود از پس این امر مهم ، از غرب به شرق سینه " کاکون " خط قعری ریختند ، تا آب رودخانه را از چمن به محله قبرستان کهنه بیاورند ، دیوار چینی جوی آب با مصالح کوهی موجود آغاز شد .
دستمزدی از جنس گندم ، ترغیب اهالی را در کارگری جوی دو چندان کرد ، هر شب با دستی پُر " یک من تبریز گندم " ، سفره ها را رونقی خاصی بخشید و شیوه زندگی را تغییر جدیدی داد .
آبگیری جوی کاکاون شروع شد ، تا مسیری به خوبی جاری بود .
ولی بدلیل عدم دقت در شیب لازم حرکت آب در مکانی " واماند " ، واماند ، واماند و ... !
آتش تند ساخت و ساز خانه های سازمانی و آبرسانی فروکش کرد و کم کم خاموش شد ، درپی بی تدبیری و شاید کج فکری .
« با این سرمایه گذاری نافرجام ، چه پیشرفت های قابلی در انتظار " برز" بود که میسّر نشد »
مهاجرت از سرعت چشمگیری برخور دار شد ، ورود افراد غیر بومی جهت آبادانی و کار و کارگری به روستا فراوان شد .
وبعد از چند سالی مهاجرت جوانان روستا به شهرها ، جهت تحصیل در مقاطع بالاتر و شاید کار جدید و شهر وشهرنشینی و دوری از موطن و ولایتِ اجدادی .
در سطح زندگی عمومی تغییر جدیدی حاصل شد ، رفاه و ترقی در طبقات جامعه روستا نشینی رو به صعودی رفت .
چراغ روشنایی " گرد سوز" ، " فانوس" و "چراغ زنبوری" گوشه نشین شدند .
جریان برق و روشنایی ، با موتور " دیزلی " همراه با نصب " پایه های " چوبی محلی ( تیرو چنارو کبود ) ، در کوچه و برزن .
و گاهی بجای پایه از " رسم " های اضافی بیرون زده ِ سقف ، خانه ها در کوچه مجاور .
با نصب "تک مقره چینی " و عبور دو عدد سیم فلزی با روکش نخی یا کنفی با " نور افشانی " تک لامپ های 40 و 60 واتی در هر خانه و شاید گذری در سال 1338 شمسی " نما و جلوه ِ بزرگانه ای " به روستا عطا بخشید .
ساخت منبع و لوله کشی آب و نصب تک شیر در بعضی خانه ها و کوچه های " محله جنوبی " روستا و همچنین ساخت آب انبارهایی با پلّه های متعدد ، همراه با " پاشیری " ساکت و خُنک ، در محله " پاسنگ " و " پَچِهاد " از دیگر پیشرفتهای قابل محسوسی بود در دهه 1340شمسی .
ساخت جاده شوسه سراسری و عبور از محله " بلّا " با وسعتی دو چندان و احداث کانال با سنگ های تراشیده و زیبا ، جهت هدایت سیل های فصلی در این محل به سال 1353 از دیگر اقدامات و سیر صعودی آبادی بود .
همچنین ساخت دبیرستان در محله " قلعه سرده " با جذب دانش آموزان روستا های همجوار ، در مقطع راهنمایی در سه کلاس مجزا و امکانات پیشرفته روز در عصر خود با " کارگاه فنی " و " آزمایشگاه شیمی " مختصر ، که از دیگر مصادیق پیشرفت " ده " میتوان نام برد در دهه 1340 شمسی .
و دهها پیشرفت و آبادانی بعدی و بعدی ، یکی یکی با گذشت سالهای متمادی برای روستای عزیزمان " برز " .
البته یاد و خاطره " بزرگان " ، "خیران " و " زحمت کشان " ، این " پیشقراولان " آبادانی و سربلندی به بلندای نامشان بر جریده عالم ، ماندگار است .
خالی از لطف نیست اگر اشاره ای به سیل سال 1366 یعنی سی و یک سال بعد از سیل سال 35 در محله " بلّا " داشته باشیم .
سیلی سهمگین با حجم آب بسیار بالا در فصل تابستان درکانال ِ بلّا گوش تا گوش و " دلّا دَل " از آبی گل آلود و سنگهایی ریزو درشت با سرعتی بسیار تند بار دیگر " دشت زادیون " و " در دبّه " را ویران نمود.
اصابت سیل در مسیرکانال ، با لوله های فلزی ، گاهی تا ارتفاع ده متر " فوّاره ای " می ساخت زیبا و غم انگیز و ضرباتی از صخره های نیم تنی ، بر حفاظ ِ " پُل ِ سبزه " و " جوب و جَهر " و رفع خطر از " پُل ِ گـِــلیه " .
به جرأت میتوان گفت وجود این کانال ارزشمند از یک حادثه بسیار اسفبار جلو گیری نمود و برای بسیاری از نزدیک ملموس بود ، خصوصاً باز ماندگان سیل دهه سی .
در پایان با احترام و تکریم از بزرگان و زحمت کشان و دودمانهای چهره در نقاب خاک فرو برده ، این خطه زجر کشیده از بغض طبیعت را گرامی داشته ، خصوصاً اشخاصی که در آبادانی و رفاه و شناسایی " برز" سهم بسزای داشتند .
" صلوات و فاتحه ای نثار شادی روحشان قرائت بفرمایید " .
"" از یاد و خاطره ها بیرون نمی روی ای " برز" ای زجر کشیده از کینه طبیعت ِبدخصم ""