برزنامه» داستان‌ و خاطرات » خرس خرس..!

سلام
یه خاطره دارم از نوجوانی خودم ،شاید خالی از لطف نباشه.
 حدود سال 62 یا 63 بود من به همراه محمد عربزاده و برادرم مهران گوسفندان را به چرا به آب دراز بردیم. یه دفعه به سرمون زد با خودمون شوخی بکنیم ، شروع کردیم به دویدن و جمع کردن گله و فریاد خرس خرس ...
به سمت روستا روان شدیم و به هر کس رسیدیم گفتیم خرس دیدیم در صورتی که هیچ ندیده بودیم. دردسرتون ندم تو روستا پیچید که ما خرس دیدیم. از شانسمون 2 یا 3 ماه بعد یه خرس فراری باغ وحش اصفهان به دام افتاد و حرف ما درست از آب در اومد . چه شوخی کودکانه ایی که گرفت!
فرستنده : سید محمد حسنی برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید
» نظرات
فاطمه جافی - ۰۹ تير ۱۳۹۲ ۱۱:۳۷
وااااای!سری جدید چوپان دروغگو.