برزنامه» داستان‌ و خاطرات » دستهای زحمت کش و چروکیدش...

دستهای چروکیدش نشان از زحمت زیاده
پاهاو کمرش درد میکنه میگه بند بند استخونام گز گز میکنه جون ندارم غوزشم که خیلی وقته در اومده
کشاورزیش حرف نداره تا یه درختو به درخت دیگه پیوند میزنه آنی پیوندش میگیره دستش خیلی خوبه واسه اینکارا
پشت سرهم میخاد یا براش بیلچه بیارم یا آب بیارم یا یه پارچه که این شاخه هارو بهم ببنده
بهش میگم عزیز خسته شدم بریم بالا تو خونه در جوابم میگه مادر جون کاری نکردی که دو بار تا بالا رفتی و اومدی شروع کرد به درد دلای قدیمی :
5 تا بچه داشتم همه قدو نیم قد پشت سر هم از صبح علی الطلوع میرفتم باغ تا بعداز ظهر تازه بعداز ظهر به حیوونا باید میرسیدم شیر گاومونو میدوشیدم مرغارو جا میکردم گوسفندارم که آقاجونت میبرد چرا بعد باید غذا حاضر میکردم واسه 6 تا شکم بعد آلو یا زردآلو هارو یا بایستی پوست میکندم یا آله میکردم آخر شبم تا دیر وقت قالی میبافتم
ازش خجالت کشیدم اما آخه چجوری آدم میتونه هر روز همه ی این کارارو انجام بده تو دلم گفتم من که اینهمه جون ندارم
یه چیز جالبی هم که میگفت این بود میگفت محمد و صدری تازه اول دبستان بودن بلد نبودن قلمو تو دستشون بگیرن من با اینکه خودم سواد نداشتم اما از روی شکل حروف میدیدم دستشونو می گرفتم تا طرز نوشتنو یاد بگیرن.
خیلی برام جالب بود واقعا زن های قدیم شیرزن بودن نقش کلیدی و توی زندگی اونا بیشتر از مردا بازی میکردن
خدا برای ما نگهش داره 
فرستنده : سمانه اسماعیلی برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید