برزنامه» گنجینه اعضاء » پنجره باران خورده روستایم را باز کن...

شعری خواندم از دوست گرامی جناب عبدالرحیم برزی با این مطلع
پنجره باران خورده روستایم را باز کن......
و با این مخرج
دلم برای باغ های برزرود تنگ شده.
که مرا شدیدا یاد خاطرات قدیم انداخت و در نهایت منجر شد به این شعر:
گفتم به خویش که بگو باغ من کجاست
ای جغد پیر تو بگو زاغ من کجاست
من بی رمغ به کجا خیره مانده ام
کو روشنی ؟ که چنین تیره مانده ام
آن سایه های خوش و سرد باغ ها
آن سرخوشی و طراوت ز زاغ ها
آن میوه های لذیذ سر درخت
خوابیدنی عمیق در ظهر یک درخت
چائی غلیظ ، خوردن و شاید که چرتکی
یا خر سواری شیرین و مفتکی
فحشی شنیدن ار آن پیرمرد شاد
لیچارهای عبوری به ابر و باد
یک پیرزن که فقط طعنه می زند
بر ناکسان خدا لعنه می زند
ماه محرم و آن گریه های سیر
آن نوحه های قدیمی ز میر و پیر
شام غریبانی و سوزی و ناله ای
یادی ز تیغ و ز خونی و چاله ای
یا عیدهای شاد به رسم قدیمیان
در انتظار گرفتن عیدی ، ز این و آن
رفتن به جوب رو به رسم عید
هم منتظر که بیایند عمر وزید
آری هزار خاطره دارم که مرده است
آوازهای کودکی ام را که برده است
یاد کسان زیادی که رفته اند
یا رفته اند و ز خاطر نرفته اند
با یاد برز به کجا خیره مانده ام
دارم هزار غصه که این جا نخوانده ام
آن خاطرات قشنگم بگو کجاست
ای زاغ من تو بگو باغ من کجاست
فرستنده : سید مهران حسنی برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید