برزنامه» دولابچه‌ای نیمه باز » آبراهِه ی بهر زندگی ، در کوچه باغ های روشن

مطالب فوق الذکر  اشاره ای دارد بر چگونگی ساخت باغات برز توسط اجداد ما ، که چه عاشقانه همت گمارده و آبادانی خلق نمودند ولی ما در حفظ آن تلاش چندانی نداشته و می بایست بهتر عمل نماییم ...


" گنجینه "


شماره : نوزدهم


نشد یک لحظه از یادت جدا دل                        زهــی دل ، آفرین دل ، مرحبا دل .
زدستـش یک دم آسایش نــدارم                       نـــمی دانم چه بــاید کرد ، بـا دل .



"" وَََشَنی ازپی دُعا ""


" آبراهِه ی بهر زندگی ، در کوچه باغ های روشن "


« قسمت اول »


" پَجید های منتظر "

شوق زیستن در تلاش روزانه ،
وجد همت در پیکاری غریبانه ،
آستین نیاز از بهر کار پرزحمت ،
کمر غیرت در دفع روز بلا ،
حسن نیت در طبق اخلاص ،
کُشتن آز و غرور در لحظه لحظه عمر ،
اینان همه یکی ست از صد هزار توصیف ِ بی مانند گذشتگان با گذشت  ...
...
چشمه ها می جوشند ، آبها می خروشند ، جوی ها در سروش و سرود دست یاری دراز می کنند .
کمی تأمل کنیم ... ....  .....  ...... !
در سفرهای کوتاه و بلند ، در کوچه باغهای سر سبز و دلنشین ابا واجدادیمان " بـرز " ، آیا بر " پَجید ها " ، دیوارهای " چینِه ایی ِ "  تَنگــَس کشیده ، " سیل بند ها " ، " قفیزها " ،  " جریبها " ،  .... نظاره ی رفته ایم  ؟
چه کسانی ... ؟
باچه آرزویی ... ؟
باچه ابزاری ... ؟
از بهر چه ... ؟
چگونه ... ؟
کاشتند و داشتند و  ... !!
و اما ...    !!
ما چه کرده ایم ... ؟
با چه برخوردی ... ؟
با چه تأملی ... ؟
امان از روزگار بی نیازی ...!!
«  دیگران کاشتند و ما خوردیم ! ما ... ! »
...
اجداد ما در روزگارانی دور، یکی یکی سنگهای نیاز را جمع آوری نمودند ، " هَرزگاهی " کَمر ها و ضخره ها را شکستند ، بر گـُـردِه نیاز گذاشتند ، دیوار های بلند و کوتاه را راست نمودند .
" تپه ماهور " های کوچک و بزرگ را هموارکردند.
کرتی ساختند ، جوی کشیدند ، نهالی کاشتند ، بذری پاشیدند ، زندگی آغاز شد ، یکان یکان " پق ها "  آماده شدند .
کوچه باغ هایی بَس زیبا و فراخ ، با سَردرب های کاهگلی و باران گیر بنا کردند .
" کمر " هایی از تَختِ سنگی عظیم تراشیدند ، تا " آسونه قلندری " بسازند در شاه راه سرسول .
پرتگاهی را هموار نمودند ، چون " سینه قوری " از برای دست یابی به دشت سرسبز و حتی مکانی بهر تفریح ، تا در زمستان جولانگاهی باشد از برای " سُرسُره " بازی در برف ییلاقیی و عهد نوجوانی .
جوی آبی بر آسمان جوی دیگر ، کشیدن با پُلی از جنس " تنه چوب وَنین " در راه کوچه " گله " ، تا آبی را بهر زندگانی بر پای نهالی جاری سازند .
" دُلومبُوه " ی کوتاه و بلند در مسیر جوب ها نهادند ، با تخته سنگی زینتی ، یا رسوبی آهکی .
با فکری بلند و  دور اندیش " سیل بندی " از قطار سنگها بر لب رود ها و فضا ها کشیدند از غارت سیل .
قناتی کندند به درازای عمر ما ، چون ماری پیچان در یَمین و یَسار  ِ بهشت زیبا ، " میون ده " .
البته دیگران گریزی زدند از اعماقی دیگر با نام " آب کاچی " و لی صد حیف که راه اصلی را نبستند و رفتند .
چشمه ی یافتند ازجنس عسل ، چکّاندند بر کرت و فضا بانام " بُرازه " ، درکلامی به وصفِ " عسل چکان " .
هرکجایش می جوشید ، چون چشمان منتظر بر راه خوشبختی نامش نهادند " گریند " با چشمه ی معروف ، در پاکی و پاکیزگی اهالی ده به نام " خونی " و " سولجه " .
بر مرغزارش شیاری زدند چون خَنج خَنجی بر کمر ، با نام چشمه " چَمن " .
برسینه دشت خاطرها ، سر و سامانی دادند با نام چشمه " پَدَره " ، آبگیری بنا کردند با هنری زیبا ، برای روز مبادا .
اُستَلخی(استخر) ساختند برای روزهای تنگ ، در جوار چشمه هایی جوشان با نام " بُنگـَـله ِ" و " گـَـلِه "در پناه صخره های چون سپر بلا.
از جنگ و گریز دوری جُستند ، با " اُم قادر " پیمانی بستن آسمانی ، درخاک و ولایت دیگری ، چاهی زدند گویا در زمین خودی ، بهر آبی با نام " قنات سرسول " با قدمتی به بلندای امروزهِ با مدیریتی بزرگ بانام " رییس میرزا "  .


  "" دوباره می خوانمت ای " بـــــــــــــــــــــــــرز " ای نگین آرامش "" 


" گنجینه "


شماره : بیست


اگر در سرای سعادت کس است                     زگفتار "سعدیش" حرفی بس است .

"" وَََشَنی ازپی دُعا ""


" آبراهه ای بهر زندگی در کوچه باغ های روشن "


« قسمت دوم »


" بند های گــُـسوخته "


در اندیشه و خیال بر احوال گذشتگان ثمری غالب شد . ؟
چاره ای یافتیم . ؟
اینان که کاشتند و ما خوردیم و اما ... ما خوردیم و نکاشتیم و ویران نیز کردیم !
نه سنگ ِ " وا افتاده ای " را کار گذاشتیم ...
نه جوی خراب شده ای را ساختیم ...
نه " وار برده ای " را بستیم ...
نه بندهای " گُوسوخته " ای را " قایم " کردیم ....
یکایک درختان قطور و بلند را از پَس ِ تیغ ها گذراندیم ، تا سبزی و خرمی را گرفتیم و سایه خُنکی را تافتیم به گرمای کویر ....
آب ها را خشکاندیم ، کوچه باغ ها را کَندیم و راهها را ویران ....
" بَرونه ها "را باز گذاشتیم ...
در گاهها ی خیال را کندیم ...
دیوارهای بلندو کوتاه را لگد کوب رفتیم ....
"گرُازها " ، گریزی زدند و واماندن از پی بی ادعایی ما بر باغ و باغداری ....
جای جای قلعه و خرمنگاه ، بستری بود از سفال ِگندم و جو ، واما اینک از خاطره و خاطره ها گفتاری نیز در یاد ها نمانده .
" سَره " میدادند از برای محصول و نیازی ، در روز و شب ، خط به خط ، میزان به میزان ، ولیک ما آب میدهیم بهر بی نیازی و شاید به اجبار  ...
" حریفا میزبانا : گوش سرما برده است ، این یادگارِ سیلی سرد زمستان را  "
اطاقی ساختن در " سَرکمر " برای جانپناه ، از سرما و گرما در روزهای نیاز .
چهار دیوار و سقفی بنا  کردند با ایوان و اجاقی در " گُلووار لا " از مکانی برای  " سَره " دادنِ شریک جوبهایِ با وفا .
سر پناهی آباد نمودند در کنار " استخر سرسول " از گزندِ " وَشَنی " و بارانی .
" فضا هایی " بنا نمودند از درختان ِ تیر و چنار و صنوبر بهر امید و آرزویی .
زمینهای قابل کشت و زرعی ساختند ، بی نهال و بی درخت ، همچو " پَسورجِه " .
بنایی عظیم و چندین طبقه با خشت و گِل و طرحی خاص بنا کردند ، بنام " کوشک " به زیبایی و جلال .
قلعه هایی بس بزرگ و زیبا با بُرج و بارویی مستحکم در " سَرده و پایین ده " بنا کردن ، از برای امنیت و سلامت .
حمام ها ساختند با نما و کمال ِهنری ، آبی گرم کردن از پی " تیغال و گون " تا صفا و سلامت بمانند ، از خستگی و کار و جهاد .
واما ...
نه تنها ما حفظ شان نکردیم ، خراب و خاکروبه نیز از آن ساختیم بَس کریه .
دیوارهایی از جنس " چینه وگِل " بر باغچه خانه ها کشیدند و نگهبانی از " تَنگـَـس " بر لَبان آن نشاندند چون حصاری در بند
زمینهای کوچک و بزرگ را " پیمودن " و نام " قفیز و جریب " بر آن نهادند .
سنگها یی ساختند از کمر بنام " سنگِ وار " با پشت واره ای زیبا و گاهی گوشواره ای در گوش .
راه آبی تراشیدند از تخته سنگی زیبا ، بنام " قََهِــــِــر " ، و اما ما شکستیم و بستی بر آن نزدیم و وا گذاشتیم همه عمر .
هَرز آبی " بنا کردند در آخر هر جوی .
و اما ، ما ندیدیم و آب را هرز کردیم بهر کوه و صحرا .
در زمستان و فصل یخ و سرما ، آب های هرز را می دادند به کرت وباغ ها و اشجار ، از برای دفع آفات و امراض .
و اینک بعد از ریزش اولین برگ پاییزی دیگر جوب آبی باز نمی ماند و خواب زمستانی از پاییز تا پاسی از بهار ، طولانی ست .
و شاید ما در خوابی زمستانی  " وا دادیم " از تلاش و زحمتی ناچیز .


" ای برز دوباره به سامان میرسی با پشت کار و همت یاران "



"   گنجینه "


شماره : بیست و یکم


به ترانه های شیرین ، به بهانه های غمگین                             بکشید سوی خانه ، مه خوب خوش لقا را .


"" وَََشَنی ازپی دُعا ""



"  آبراهه ای بهر زندگی ، در کوچه باغ های روشن  "


« قسمت سوم  »


" تَلنگــُر های بی صدا " 



بلی ...
اینک تلنگـُرها  " وَ نگی"  کرد ...
گوش مالیها دوچندان  ...
اندیشیدیم ...
باورمان شد ...
باور کردیم ...
ابداع نمی کنیم ...
انتظارها برآورده می کنیم ...
جیره خوار نیســــــتیم ...
"جریب" ها را می کاریم ...
"جیر جیرونه وار" در فرصت های تنگ خانه ها را نشانه می رویم ، از پی مستانگی کودکانه و خیال ...
نگاه هایمان " قُرص تر" شد...
وشاید نُهالی " غَرس " نمودیم ، بر گذرگاه خیالمان ...
اندیشه ما فراتر رفت ... !
برخاطرات بچه گی در پناه صدای بیل و " کلوغ کوبه ِ " کــَـلا و ، " چــه ها "  که نمی کردیم ...
چه گِل بازی ها ی کودکــانه  ...
چه آب بازی های " رُودَ کانه " ...
باتکه ای تخته سنگِ سفید ، آبشاری بر " بُناب ِ" جوب ِ باغچه ها ، می ساختیم ...
و یا با برگ پَهن درخت ِ گردو یی از برای پَرش ِ آبشاری بلند ، در مسابقه ای بی جایزه ... !

...


انتظار پدران و مادران از ما چه بوده ... ؟
با " دِرنگی " بر زندگی شیرین آنان ...
یا " بی درنگی" بر روز و شب تکراری بی معنی خودمان ! ؟ ...
فرصت ها تنگ است ... خرابی ها دوصد چندان ...
البته ... دوستیها زیاد است ...
ولی شاید از پی گذران وقت ، و زمان مازاد   ... !!!
نه فقط گشت و گذاری ، بی اندیشه و بی ثمر ... !
بیاییم ...
بیایم ،  خرده فکرهای بــِــکر را در هم آمیزیم ، شاه چراغی بیا فروزیم از برای زیبایی و آبادانی وسیع و بلند ...
بر ولایت اجدادیمان " بــــــــرز " ...
همان ! دیگرانی که کاشتند ...
اینانکه زیبایی هایی بَس چشم گیر و " سکّه گونه " بر ما ارزانی نمودند ...
" پیاله " بدست با نام شکوه " عیار " زمان را بر " سیم و زَر " نشاندند ...
و به بزرگی و جلال ، بر گرد ِ دوستی ها به جمع نشستند ...
تکیه گاهی ساختن از عدالت و نظارت بر عیار ، از جنسی با نام " وا بین " ( واوین ) ...
تا زر افشانی و تلاش  ، بر قطره قطره ِ آب ِ " کــَـلا وها " را ضایعی نباشد ...
" خروار خروار " گندم و جو از داس وجود گذراند ، تا بی نیازی را " مُهر و موم " نمایند ...
 "قرار ِ قراره ِ " کاه های خُرد شده را بر " کادونا " جای دادند ...
" جُوال جُوال " گندم و آرد را از آسیاب میون " وا " کشاندند ...
" پُشته پُشته " تیغال و گون را از دور و نزدیک بر بام حمام جای می دادند از برای آب ِ گرمی در " خزینه " ای زیبا ...
" چالهِ چالهِ های " زمستان سال قبل  ِ کوچه و برزن را هموار می نمودند از " خوا ری " حرکت " مال و حال " و زیبایی آن  ...
" شانه شانه " بیل در دست ، در شاه جوب ها و کناره ها در پی پاکسازی و " جوب رُوی " دیگر ...
اینان همه نشانه هایی از همد لی و یکنوایی و هم فکری بودند و هستند ، از برای " من و ما " های حال ... !




""باز درخشان می مانی و با رونق ای " لحظه لحظه " اندیشه ِ دوستان ، ای " بــــــــــرز " خوش مَنظر ""



" گنجینه "


شماره : بیست و دوم


چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را       چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را


"" وشنی از پی دعا ""


" آبراهه ای بهر زندگی در کوچه باغ های روشن "


« قسمت چهارم »


" پینه های سَر وا کرده "



درختان کم ثَمر اَند و گاهی بی ثَمر ...

جوب ها بی " پُو ن " و بی "مَرغ " اَند و شاید ، بی مَرز ...
ریشه ها کم طاقت اَند و " نازک دل  "  ... 
خاک ها ، سنگ دِل شده اَند و " کـَلاو " ها سوخته از بی آبی و بی قوتی ...
و شاید ...
از پی " ناکندَن ِ" باغ و قفیز ها و پُشت پای ما بر باغداری ِ قدیمی ...
نسیم ها خشک و بی لطف اَند ، باد ها سخت و و یرانگر ...
سنگ های ِ دیوار ، همه "وا اُفتاده " و خاک مالی اَند و شاید در " پِــِق " های پایین دست ، سر گردانند از بی کاری و بی عاری ! ...
سر شاخه های خُشک از غم دوریی " کـُـلُـو وَنگی " ها در جای جای شاخه ها ، منتظر و " بارخُشکُ " وا مانده ...
سَر دَر ِ کاهگلی ِ جریب ها خراب و بی " کُـلُـندون " و دَر های چو بی شکسته ، گاهی از برای تفریح و تفریق لاشه لاشه ...
و شاید در " تَلّی " از آتش و دود ِ کم تجربه تنهایی ما ، از برای لذتی آنی ! ...
"شبدر هایی دیوانه " و مَست ، پَژ مُرده و " جِــزغاله " و یا در حال جون دادن ...
تیغال های وحشی ، همچو " تیرین " قد برافراشته و ایستاده ، زَهری دارند از برای من و مای امروزی ... !!!
 "خاکـِـشیر" های هزار دانه و نارنجی ، رنگ پرید و بی اثر و شاید لَـگد کوب ِ گرازهای "با عُرضه " شده  اَند ! ... ؟
! ! ...
" تُرتُره " ها مشغول اَند ...
درختان ِ در حال خُشک ، خروار خروار مهیا ی ِ پذیرایی اینان است ...

" خُونج " ها آماده و " شِتّه ها " پُشت دروازه زمستان ، گوش به زنگ ِ بهار انَد ...

گویا " حَق دوس " ها کوچ کرده اَند و در " سَر چراغ " ، صدای دل نواز و حَق گو یشان نمی آید ...
" چَنگِــه "  های وَنین دیگر عصا کِش درختان " مُووین " نیستند ...
" دار بَس " ( داربست ) ها ی چو بی " رَمَقی " در پاها ندارند ، افتان و خیزانند و شاید نیم خیزند از خستگی و بی ثمری درختان " مُو  " ...
انگورها از بی قوتی و بی هَــرَسی ، سفید شدند و " گـَرتی "  ...
" دوره ها " خالی از سبزه های دسته شده و  " سَر چیله  " های بسته شده ...
"  تُخمدون ها " دیگر بازاری گرم ندارند و هسته های خیس خُرده دیگر " کُرچی " نمی زنند ...
ارّه های " وجین "  کُن ، با دسته های چو بی و کوچک و برگه های زنگ زده و بی دندانه و شاید بی غُصّه ، در گوشه ای خزیده اند و  "کِز " کرده  ...
"دَستغاله " های دِروُ جملگی سوهانی از عشق را می جورند ، ولی در زندانِ " کادونها " آویزانندُ و چَشم به راه  ...
" طناف و کَفهِ   " ( طناب ) خالی از " خروار   ِ" گندم و جو ، بر آویز " طو یله " در انتظار  ِ تکراری دوباره ...
"  کُومِــه "  هادیگر " پی یَر "   کرده و شاید سنگی در آن " قُـو چـبـَنـد " گشته و باز " آبراهه ای " جان داده !! ...
"  کُووه ِ " ها شکسته ، بیل ها بی دسته ، کاشتنی ها همه تعطیل و رَخت بَر بَسته ...
دیگر صدای " بیل بَند ِ " میون ده به گوش نمی رسد ...
 تَق تَق تَق .. تِق تِق تِق .. دینگ دینگ دینگ ... ؟؟؟؟؟.
شِکوه ِ کارگر خسته ، از دَمیدن آتش کوره بیل بَند ، نالان و نگران خاموش شد بی اِصرار ...
وَعده و قرار و  " هندات "  ،  " دو بیل "   ،  "و ِسّه "  ،  "چاش دونه "  ، نهار و عصرانه ِ " عمله ها " برسُفره ی از مهر و محبت  ...
"سَر  ِ بیل چیدن " ، " هموار کردن " ، " یــِلّا کردن ِ " مَرزو ها  ...
تُخم کاری و " خاک آب " ، " میون آب " و " دَوُّول " گذاری در " علف زُرک "  ...
چیدن و دسته کردن ، بستن  ِ خَروار  و  " وَر انداختن " ، خَرمَن ریختن و قَراره قَراره کاه در کادون جای کردن ...
" کُوزَل " باد دادن ، " وَر پاچیدن " ، به آسیاب بردن و آوردن ِ " جُووال " های نیاز ، از گندم و آرد سفید محلی  ...
همه و همه دیگر " وَر اُفتاد " و شاید بر خوابی رفته باشند با " لالایی " ما ... !!! ؟؟
در گهواره تنهایی با صدایی از " قژ قژ  ِ" گوش خَراش و یا سکوتی بی پایان !!!!
و یا از بی تأملی ؟ ...
و شاید بی نیازی ما ... ! ؟
قطعا ً از بی توجه ی و دوریی ما از آبادی ... ؟
به اجبار ... !
و شاید نمی دانم هایی ؟ ... بی جواب !!!
و امّا  ...
کبک ها نیز دیگر سَر در برف ندارند  ... !!!
و لی ما ... ؟؟



باامیدی دوباره ، بر بیداری وَعده ها و قرارها از برای جَستن " پی یَر " های خیال ، ای " برز " چشم براه   


" گنجینه "


شماره : بیست و سوم


نگاه عشق ، صبورانه گریه می نوشید                              زمان ، بی حوصله شولای صبر می پوشید


"" وشنی از پی دعا ""


" آبراهه ای بهر زندگی در کوچه باغ های روشن "


« قسمت پنجم »


" آتش های وَخش ور داشته " 



رودخانه " پیچ در پیچ " میون ده چه غریبانه جان داد در آبادانی نا فرجام  دیروز .

" سایه خُنک ِ " تیرو چنار در گوش وکنارش چه مـأمنی بودند از برای لحظه های رویایی .
چه از برای " قصاب " غریب نام آشنا .
چه از برای قصاب قریب نام آور .
چه از گوشه نشینان فصل بهار و تابستانهای " کـُلـِِـه چنارها " در لب رودخونه .
چه از برای  معرکه گیران ِ بیکار و کار بَـلد .
چه از برای پاتوق " غُریـَـتی یان " بی قُربت ِ " مال فروش " .
چه از برای چانه زدن های بی رأفت .
...
" چاله چوله " های پی در پی ِ کف رودخانه با روکشی از " ساوورد " ، کجایـَند ؟
 جای " آب صافکن " های پُشت قرمز ، در ظهر هنگام چه زود دَر هم ریخت .
" سیب چه " های آب آورده ، چه " آبلَمبو " شده بودند در این چاله چوله ها .
اما در جنگ و گریز  ِ آبشارها به گوشه ای " وامانده " ، حیف که ناپیدا یَند .
پُل های چوبی کوتاه با " رَسم " های قدیمی ،  " مال رو " های وسیع و فراخ در بستر رودخانه ، کجایـَند ؟
خانه های مخروبه در همسایگی شمالی و " حُکماً " جنوبی  ِ رودخانه ، آثاری از زخم سیل سال 35 ، چه بی صدا فریاد تنهایی سر دادند و رفتند .
بوته های " پونه و تیزه " بر لب رودخانه ، چه نمایی زیبا و چه عطری داشتند بیاد ماندنی .
نگین نگین ( سنگ ها ) دیوار باغ ها چه زخمی خوردند ، از پریدن های غرور ما .
" کومه " های سخت شده در قوچبند دیروز ، چه جان دادند از بی جانی ما .
جای " وار " با پُشت واره ها را در وقت و بی وقت  ،  " هم گـُوراُونَد " و خراب کردند ،  بی انصاف .
" وار های " پی در پی ، با تختِ سنگهای سفید چه سخت شدند از بی همتی ما  .
کوچه باغ ها با " شِو لُ و وی یال "   ،  چه بی انصافانه در هم خراب شده اند و  پُر علف .
اطاقهای آباد ِ در دشت بی بدل ، از بی " ناودونی " رخسارشان خراب شده و سقف شان فرو ریخته و درب چوبی شان نیز هم .
وای . !
که شعله خاطرات دیروز کودکی ام چه زبانه ی می کشد درآتشدان ِ دلم .
همچو تصویری گویا و نگران از نظرم در نظراند .
غرق در بازی  و خیال بودیم  ، اما از یاد ها نمی رود این داغ های رویایی و خیال .
از  ...
زیر شا خه های تنومند " چنار " محله بلّا و  " میون ده "  و  " پارود "  .
کنار میدان " گو " بازی پسران و اُستَخل " گله " و دهنه لاچیون  .
" وَروجین " مرغها در باغچه " لاجـِه "  و  جنگی تمام عیار با خروسی خشمگین و بی انصاف .
و یا جو یای حال یکدیگر شدن های پیران از کنار  ِگذر میان سالان  .
"  هَنداتهای " عزیزان ، برای فردا و فرداها در آفتاب نشینی یا سایه خُنک گذرگاهها و پای سَره ، " لَم " دادن ها .
و شاید " بــِگو مَــگو " های هر روز و دیروز بر ...
آبیاری باغچه ها .
" زووه ای " دیوار  ِ باغ بالا  .
و هزاران  هزار سُرخی و سبزی خاطرات تلخ و شیرین ، اما عزیز و جاودانه .
چه زود در هم شکست و پَرپَر شدند .
...
این باد ویرانگر و بی امان چه " وَخشی "  داده به این آتش ِ پُر شعله .
و داغ های مانده از خرابی و ویرانی لحظه ها ، چه " وَخشی وَرداشته " در غروب سرد زمستانی ام .
و یا این گلوله های سُرخ آتش ، چه " تاوَلی " داده بر این پُوست و استخوانم .
باید بروم ... !
باید بروم به دوردست ترین چشمه آشنایی .
و بخوانم نصیحت صبح  ِ روشن تنهایی .
تا شاید مرحمی بازستانم از خلوت و باز خوانی .
یا که آبی به سردی یخ ، بر این ذغالهای " وَخش ورداشته " بریزم .
و یا خاکستر سَرد و بی صدا را در " مَنقَل  ِ " تنهائی اش ، بر سَرش باز ریزَم و از پُشت کفگیر  ِ سوراخ دارَش نفسش را قایم کنم !
تا در صندوقچه اسرارم ، گرمی فردا پنهان ماند .  !!
یا به اندیشه معجزه ای دیگر باشم .



»  به امیدی بر ماندن ِ گرمایی وجودت در " مَنقَل  ِ "  کرسی  ِ تنهائیم ، ای " برز " ماندگار  «

" گنجینه "


شماره بیست و چهارم


نسیم معجزه  ، با خود شمیم نور آورد                                  خبر  ز رجعت آن منجی صبور آورد


"" وشنی از پی دعا ""


" آبراهه ای بهر زندگی در کوچه باغ های روشن "


« قسمت ششم »


" وادیدی وَشنی اَُمد " 



دیگران کاشتند ... !
...
زمان بسرعت باد سپری شد ...
افتان و خیزان با ترس و جبر آبی رساندیم به پای درختان بی ثمر ...
 تا مبادا سبزی  " رود ِ " مان به زردی " روی ِ " مان مُبــدّل گردد ... !
" فَنسی " کشیدیم در چهار گوشه باغمان ...
زندانی ساختیم از برای خود ...
نه مانعی از برای ورود " گُرازها " ...
" تیش " ( آتیش ) به دلی به گرازها گفتیم و رفتیم ... !!
 ولی افسوس که آنها در زیر فَنس " نَقبی " زدند و باز  راهی دگر به باغ مان باز کردند و با خیالی آسوده به غارت مشغولند .
" سنگِ وار " های سفید و قشنگ را به گوشه ی پَرت کردیم  ، به جایش " واری " از فلز نصب کردیم ...
که دیگر " بیلَم " به چه  ؟  ...   آوار و زَحمتم به کجا ؟ ...
غافل از اینکه " وار  ِ فلزی " پوسیده و دیوار ها " زُووه " کرده ، بی تعارف ...  !   همه و همه خراب اَندر خراب شده ...
دیگر نه سیب زمینی در بهار کاشتیم نه " میون آبی " دادیم ، نه دوبیلی ، نه وَسه ای ، نه دَوولی ، نه وجینی  ...
سر سبزی " پسورجه بی آب " از آب ِ باغهای بعد از فصل گندم چین ، نیز " سَر خود "  نگرفت ...
بود و نبود علف های بهاری و تابستانی و پائیزی دیگر معنایی ندارند ...
اینان دگر " زیر اندازی " گرم و نرم ، برای گُرازها یَــند ...
و اما چاره ی می بایست ...
حرکت و  زحمتی و تلاشی ...
تا چشم به کار است  ، خرابی وسیع است و بی داد می کند  ...
تا رفت و آمدی بی ثمر در پیش است ، خرابی ها دوصد چندان میشود ...
به عمل کار براید ...
به سخن دانی ، سخن رانی ، تـِـز نوشتن ، بَه بَه و چَه چَه زدن ، آبادی میسر نگردد ای عزیز ...  !!

...


بیاییم از بریدن درختهای خشک ِ باغچه مان شروع کنیم ...

بیاییم از ساخت دیوارهای باغمان آغاز کنیم ...
بیاییم از آبادیی دَر گاههای خرابِ زمین اجدادی حرکت کنیم ...
بیاییم از کوچه باغ های شلوغ و علف گرفته شروع کنیم ...
بیاییم از جمع کردن " بلگ و واش " گُــلو کردو ها آغاز کنیم ...
بیاییم از جمع کردن سنگ و سَملقو ی" توی جوب ها رهایی یابیم  ...
بیاییم از " جوب رو " این حرکت زیبا و جذاب شروع کنیم ...
بیاییم " پَجید " ها را دوباره بسازیم ...
بیاییم شاه جوب ها را به سبک نو به پا کنیم ...
بیاییم آبیاری درختان را به سبک نو آغاز کنیم ...
بیاییم هرساله درختی تازه بکاریم ...
بیاییم معجزه ی دیگر کنیم و آبادی را از ویرانی باز ستانیم ...

...

 ما می کاریم ! ...



» دوباره به سامان میرسی ای " برز " سرفراز ، با عزم و جزم یاران «


  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

1. بند های گُوسوخته  ( گُسوخته ) : پاره شدن وار جوب ،  خراب شدن محل قطع و وصل آب در شاه جوب ها و وارهای اصلی ، به طوری که برای اصلاح آن نیاز به زمان و مصالح زیادی است ، همان بند های پاره شده ، یا  وار های که در اثر فشار آب دچار نشتی شده ویا  بُردِه  است .         

2. بَرونه : محل ورودی باغ که دارای دو عدد پایه کوتاه دیواری در چپ و راست داشت و با مانعی مثل یک شاخه و تکه ی چوب  از ورود حیوان جلو گیری میکردند البته در باغهایی که زراعت یا حاصل داشت این راه بطور کامل همیشه مسدود بود .
3. چینه ای : دیواری که مصالح آن تماماً از گل باشد 
4. تَنگَس : گذاشتن بوته خاردار بر لب دیوار
5. شِو لُ و وی یال : چوبهای باریک و نازک
6. زووه ای  : سوراخ شدن دیوار بر اثر لانه کردن حیوانات موزی
7. وَخش : روشن شدن ذغال خاموش ، در اثر وزش باد
8. کـَلاو : زمین کشاورزی که هنوز آب نخورده باشد
9. کـُـلُـووَنگی : چوبی بلند به مانند پیکانی که یکی از فلشهایش شکسته باشد 
10. تُرتُره : پرنده دارکوب
11. چَنگِــه : چوب درخت وَن
12. سر چیله : چوبهای باریک و نازک
13. کُومِــه : راه ورود و خروج آب
14. پی یَر : جمع شدن برگ و خار و خاشاک
15. قُـو چـبـَنـد : سخت و محکم      

16. تُخم دُون : کرتی ( کردو ) از زمین کشاورزی که مخصوص کاشت هسته های میوه بود که برای پرورش درختان میوه  به این نام مشهور بود . 
17. جوب رو  : تمیز کردت جوی های اصلی و شاه جوب های آب ، قبل از شروع فصل کشاورزی با حضور همه شریک جوب ها و مالکان زمینها ، از محل قنات یا چشمه تا ابتدای دشت  یا باغ اشخاص .
18. جوب و جهر : مسیرهای اصلی و فرعی آب رو ها و جوی های باغ را گویند .
19. دَستغاله :  داس ، با برگه ی فلزی و بشکل نیم هلال با دسته ی چوبی و  تیغه ی تیز در اندازه های متفاوت . 
20.دو بیل کردن : کندن زمین با بیل بلند آهنگری شده به ارتفاع حدوداً 40 تا 50 سانتیمتر بطوری که بیل مذکور طی دو مرحله از سطح زمین پایین میرفت ( بعضی مواقع ارتفاع عمق تا هفتاد سانتیمتر میشد ) این عمل کندن برای زمینهای بود که محصول بخصوصی را میکاشتند مثل سیب زمینی .                                                                                                                                                                   21.دولمبووه : آبشار ، محلی که آب در سطح هموار با یک اختلاف ارتفاع زیاد یا کم به پایین سقوط کند  . 
22. دوول : مترسک ، باساخت یک فریم با چوب به شکل بعلاوه و گذاشتن کلاه در قسمت سر و  پیراهن و شلوار در پیکر آن  شمایلی به شکل یک انسان درست می کردند که موجب ترس و  وحشت حیوانات میشد .

فرستنده : اکبر چهرزاد




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید