برزنامه» داستان‌ و خاطرات » پاییز برز هم زیباست به شرط آنکه....

******************************پاییز برز هم زیباست به شرط آنکه....*********************************
یادش بخیر پاییز82 بود که با یکی از دوستانم رفته بودیم برز .او برای اولین بار بود که برز را میدید.خیلی خوشش آمد.همین موقعها بود و من هم که سرم خلوت تر بود(مجرد بودم) با هم رفتیم ممویی(لاجره).برگهای زرد و قرمز که صدای خشکیشان گوش را نوازش می داد.برز همون طوری بود که من دوست داشتم(یعنی خلوت خلوت).فقط صدای پرندگان بود و خش خش برگها و بوی دود آتشی که ما با برگها روشن کرده بودیم تا چای درست کنیم.وای که در هوای نیمه سرد و نیمه ابری پاییز احساس بوی آتش در فضایی عارفانه و عاشقانه چقدر لذت بخشه.جاتون خالی جوجه هم که آماده کرده بودیم کباب کردیم ولی خبر از بعدش نداشتیم که چه اتفاقی میافته.بله بوی گوشت کباب شده که به دوردستها رسیده بود سبب شد من و دوستم در محاصره یک گله شغال قرار بگیریم.از ترسمان تفنگ ساچمه ای که متعلق به دوستم بود را رو به شغالها گرفتیم دقیقا" مثل کارتونها یا شاید هم فیلمها.یکی تفنگ به دست ، دیگری آتش به دست.سکوت مطلق.فقط و فقط ما را نگاه می کردند.ترسیده بودیم که توسط شغالها کباب شویم.خلاصه لذت چای آتشی و جوجه کباب را با ترس از شغالها عوض کردیم.پا گذاشتیم به فرار.
بله پاییز برز هم زیباست به شرط آنکه در محاصره شغالان قرار نگیرید.(ولی باز هم حالشو بردیم). 
فرستنده : امیر .




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید