برزنامه» داستان‌ و خاطرات » روزگار شیرین کودکی در برز

چه برز زیبایی بود چقدر صفا داشت دریزه های خونه آقاجونه توی گریند که به سمت ده باز میشد و چشمک زدنه برگای تیرین و چنارو که باد بهشون میخوردو میدیدیم. کوه هیمند که مثل همیشه با صلابت بود.
چه اتاق کوچیک اما با صفایی بود دوتا دریزه داشت که توری زده بودن چیزی نیاد تو .دوتا چوبم جلوش با میخ کوبیده بودن که بچه ها جلو نرن که یوقت نیفتن پایین.
یه سماورو قوری بغل دریزه بود با بندوبساط چایی مثل استکان نعلبکی و قندو قوطی چایی که معلوم بود خیلی قدیمی هست.ننه هم که همیشه اونجا نشسته بود و منتظربود بگیم چای تا با جونو دل برامون بریزه
طاقچه ای که روش بسو و دیزی تغار و ترشی و از اینجور چیزا بود که با پرده پوشونده بودن.
عکسایی که رو دیوار زده بودن چقدر جالب بود عکس حاج آقا کافی؛امام خمینی؛بهشتی رجایی .روی تاقچه ی روبرو هم عکس بچه هاو نوه ها.
الان 5 سالی هست که از اون خونه جز خاطره چیزی نمونده.حتی دوست ندارم سمت گریند برم از بس که نبودنشون آزارم میده اون خونه بدون آقاجون و ننه هیچ صفا نداره
یعنی اونا مارو میبینن میفهمن چقدر دلتنگشونیم تا زمانیکه بودن قدر وجود بابرکتشونو ندونستیم .وای اگه اونا الان بودن برز چقدر صفا داشت چقدر سربسرشون میذاشتیم تا اصطلاحات به اصطلاح مدرن مارو که دست و پا شکسته بلد بودنو بگن تا ما بخندیم.
خدایشان بیامرزد.
بیاد آقاجون ماشاالله قاضی و کوکب خانم
فرستنده : سمانه اسماعیلی برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید