برزنامه» داستان‌ و خاطرات » خاطرات شیرین تابستانی برز در زمان کودکی

همانطور که می دونید یکی از بهترین دوران زندگی همان دوران کودکیه مخصوصاً برای من و امسال من که خاطرات شیرین دوران کودکی خودشون رو در برز تجربه کردن.

یادم میاد اون روزها لحظه شماری می کردیم تا امتحانات خردادماه به پایان برسه و بساط سفر رو جمع می کردیم برای سه ماه تموم به برز می رفتیم. بیچاره پیکان مدل 56 تا خرخره پر از وسیله میشد حتی روی باربندش هم جای سوزن انداختن نبود! توی راه برای رسیدن به برز لحظه شماری می کردیم وقتی به برز می رسیدیم انگار دنیا مال من بود احساس آزادی عجیبی می کردم یادم میاد اون روزها به محض رسیدن در برز فصل توت بود هیچ وقت اون دو تا درخت توت بزرگ یکی توی مزار و دیگری نزدیک مسجد پکرنجه را یادم نمی ره. پدرم می رفت روی درخت و ما هم زیر درخت چادر می گرفتیم وقتی درخت رو می تکوند مثل بارون توت میومد پایین توت هایی که اگر 10 تا یا 20 تاشو میخوردی از شدت شیرینی دلتو میزد بعد از تقریباً 20 روز فصل زردآلو میرسید فصلی که کمتر کسی رعیت ها رو توی خونه هاشون پیدا میکرد توی همین باغهایی که الان تبدیل به کوفه شده، چه برو بیایی بود! همه مشغول برداشتنن یا به قول برزی ها ورچیدن زردآلو بودن. انقدر درخت ها زیر بار می رفتن که صاحبهای اصلیشون می گفتن خشک بشی ایشا الله چقدر بار میدی. توی باغات، روی تخته سنگای دشت مرشد، تخته سنگای دشت کمجون، سرتاسر دشت سرسول و از همه مهمتر روی پشت بام های کاهگلی تا چشم کار میکرد زردآلوهای آله شده بود که گویا رنگ زردی رو روی کل ده پاشیدی. بعد هم هسته زردآلوهای آله شده رو شیرین میکردن و باهاش لبلبو درست میکردن. بعد از فصل زدردآلو نویت آلو می رسید برای برزی ها آلو خیلی مهم بود چون از نظر اقتصادی از زردآلو با صرفه تر بود. آلوها رو پوست میکندن و بعد روی پشت بوم ها روی بوته های پر از تیغ پهن می کردن تا خشک بشه. همینطور که تابستون جلو میرفت میوه های مختلفی میرسیدن. بعد از آلو نوبت گردو بعد نوبت انگور و .... آخرین میوه که در برز میرسید به بود. ولی برزیها بیشتر با به مربا درست میکردن. یه سال یادمه که خواستیم بریم به کوه سفید. چقدر خوش گذشت! بار سفر و جمع کردیم گذاشتیم روی 4 تا الاغ بی نوا و نزدیک به 20 نفر از منطقه لاچیون راهی کوه سفید شدیم. چند تا کوه یا به قول برزی ها گدار رو که رد می کردیم به چند تا چشمه میرسیدیم و اطراف اون چشمه ها چند تا درخت گردو بود که توسط مرحوم حسین جون کاشته شده بود. اسم اون منطقه دینمار بود نزدیک اون چشمه ها میشستیم و صبحانمون رو می خوردیم و بعد ادامه راه. سر راهمون به گونهای بزرگ صحرایی میرسیدیم و با آتیش زدن اونا از روی اونها می پریدیم و کلی ذوق میکردیم. توی اون روزها فکر و خیال کیلیویی چند بود؟ بعد توی ادامه را به گله های گوسفندی میرسیدیم و از چوپون گله کشک و غره قوروت میخریدیم. در ادامه در دره ای زیبا و سرسبز به روستایی به نام وش میرسیدیم. چه مردم عزیز و مهربونی. هر چی توشه برای ادامه را میخواستیم بهمون میدادن حتی اتاق برای استراحت. آخه اون موقع هنوز توی اون روستا برق نیومده بود و وقتی به اونجا رسیدیم شب شده بود. شبی باید بدون برق سپری میشد. مجبور بودیم همه گرداگرد هم بشینیم و چراغ گرد سوز و وسط میذاشتیم و بگو و بخندامون رو شروع می کردیم. متوجه نمیشدیم زمان چطور داره سپری میشه. صبح که میشد ادامه راه و دست آخر رسیدن به امامزاده های کوه سفید.
وقتی آخر تابستون که میشد و مدرسه ها باز میشدن وقت برگشتن به تهران بود. همه بچه ها گریه میکردن و دوست داشتن بازم تو برز بمونن. من که خودم دوست داشتم برای همیشه بمونم!! ولی پدر و مادرمون قول میدادن اگه بازم بچه خوبی باشیمو درسامون رو خوب بخونیم دوباره میایم برز. میومدیم تهران و تا سال دیگه تا دوباره به برز بریم. الان که به اون روزها فکر میکنم و خاطرات اون روزها مثل یه پرده سینمایی از جلوی چشمام رد میشه از خودم میپرسم میشه اون روزها دوباره تکرار بشه؟ میشه مثل اون روزها دوباره همه دور هم جمع بشیم؟ محرم های برز همیشه برای من به یاد موندنی هستن. امسال محرم که میخواستن نخل رو بلند کنن تو دلم گفتم چه کسائیکه زیر این نخل بودن و الان بین ما نیستن. چه کسایی بی ریا برای عزای امام حسین کار می کردن و الان بین ما نیستن. مرحوم اوستا حسین حاتمی، مرحوم اوستا عباس حاتمی، مرحوم حسین چهرزاد که همیشه به دسته جات عزاداری نظم خاصی میداد. مرحوم محمد آقا عبد الباقی که همیشه روی پله های حسینیه وایمیستاد قبل از بلند کردن نخل شعر معروف ( شد وقت و زمانی که به مرکب بنشیند صد حیف که این شاه علمدار ندارد) رو میخوند. مرحوم آقا مهدی اسماعیلی که توی حل مشکلات برز همیشه پای ثابت کارا بود. مرحوم آقا شمس که گردن برز و یا حتی برزیها خیلی حق داره. مرحوم محمد آقا اسد زاده، مرحوم غلامرضا طاهری که هر وقت میدیدموشون یه بیل روی دوششون بود راهی باغ بودن. مرحوم آقا نظام ضیا برزی و مرحوم میرزا آقا که توی محرم با صدای دلنشینشون مدیحه سرایی میکردن. مرحوم ایزد بخش که دست و بال خیلی از برزیها رو توی کار بند کرد و خیلیای دیگه که اسماشون رو دقیقاً یادم نمیاد. روح همشون شاد. برای شادی روح همشون صلوات... اللهم صل علی محمد و آل محمد.

فرستنده : سید مجید میرزاباقری برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید