برزنامه» گنجینه اعضاء » داستانی با فرهنگ برز قدیم با واژه ها و اصطلاحات برزی

****** داستانی با فرهنگ برز قدیم با واژه ها و اصطلاحات برزی*******

زن: ای مرد، کم بشین پا این بخاری هی این آبو رنگ کن بخور. بلند شو این خر و بیرونش کن، یه گال کود بارش کن برو باغ بالا. گالُ که وَر انداختی یه کم خستگی درکُن خرت هم می چره بعدش خواستی برگردی یه مشت ترِجوم رو دیوار باغ تیتیش گذاشتم. همین طور که سواری جلو بگیر، بیار خونه که داشته باشی تو این بخاری بذاری. حواست باشه خواستی برگردی، سینه خرمنگاه مواظب باش چوم بستند و خرمن باد می کشن کاه تو چشم خر نَره، رَم کنه بندازتت ترجوما هم تو راه شید و ولا شن، ببین برگشتنه از کوچه گله بیای بهتره .
مرد بلند شد یه گال پهن بار کرد سر کوچه که رسید ماشاا.. خانم را دید که گفت: کود بار کردی؟ کجا میری؟
گفتم میریم تا باغ بالا
گفت: خیلی کار خوبی می کنی آخه امروز مشدی علی مریض شده لودری به صحرا نرفت، حالا این گوسفند ها را می برم تا رود تا بچرن.


بعد ازاون از کوچه تیتیش اومدم گله میرزاجعفر را دور زدم از دشت مرشد اومدم پایین تا رسیدم به اسرق گله یهو شنیدم یک نفر داد میزنه نیا نیا دارم آب میشینم فهمیدم این ماه خانمه، اومده اسرق رو بکشه هوس آبتنی کرده رفته بود نزدیک قهر که از همه جا گودتره. فقط سرش از آب بیرون بود گفت مگه نشنیدی که میگم نیا
گفتم من که سوار خرم من نمی یام خرم میاد چشما مو بستم رد شدم تا به عسل چکون رسیدم نمیشد سواره از زیر اون رد بشی از خر پایین اومدم ترجوما را کول کردم، خر را از زیر عسلچکون رد کردم خودم از بالادست آمدم تا رفتم دور بزنم دیدم خر دوید رو به پایین.
مجبور شدم هیزم ها را کول کنم سر کوچه گله که رسیدم دیدم خر گالش را هم انداخته و رفته. گال را برداشتم اومدم تا خونه. خیس عرق شده بودم. دیدم خر پشت در طویله وایساده اونقدر عصبانی بودم خواستم با چوب بزنم تو سرش. بعد گفتم تقصیری نداره خره. بعد با خودم گفتم نه اون خر نیست خیلی هم زرنگه از کوچکترین فرصت استفاده کرد و هیزم و گال را کول من گذاشت چهار نعل اومد تا در طویله که بره جای خنک پای آخور، من خرم که به حرف زنم گوش کردم از سینه خرمنگاه نیامدم که مبادا کاه تو چشم خر بره. خلاصه از تنبیه او گذشتم در طویله را باز کردم خر را جاش کردم با خودم گفتم دیگه همیشه از سینه خرمنگاه میرم از سینه خرمنگاه هم برمیگردم که نه اسرق گله را ببینم نه مجبور باشم از بالای عسل چکون رد بشم.

فرستنده : سید یاسر حسینیان برزی




برای ثبت نظر خود، باید ابتدا به سیستم وارد شوید
» نظرات
ارزو ماه بانویی - ۱۱ دى ۱۳۹۱ ۱۰:۴۴
واقعا چه ادبیاتی خیلی به دلم نشست یاد مادر بزرگم افتادم معصومه سبزدخت همسر اقای اسدزاده اوانم همیشه ازاین کل کل ها داشتند